عاشقانه با مهدی
مولاجان ...
جانم به قربان مدار نگاهت ...
همین دیشب بود نزدیک سحر ...
با کعبه حرف میزدم به یاد تو ...
به کعبه گفتم: چقدر این لباس سیاهت برازنده ی امروز توست ...
رمضان است و تمام زمین در غم امام زمانی سیه پوش میشود ...
به گمانم تو هم عزادار مولای من هستی ...
لباس عزای کدام امام زمانِ مرا به تن داری؟
برای شهادت اولین شان عزاداری یا برای صاحب عزا بودنِ آخرینشان ...
به کعبه گفتم: لباس سیاهش برای تو، اشک و آهش برای من ...
به کعبه گفتم: تو علی را در قلب خود جا دادی و من مهدی را ...
به کعبه گفتم تو "سنگ" شکافتی برای امام زمانت و من "دل"را ...
به کعبه گفتم زمین است و تو اعتبار داری بگو بگردند دور تو ...
من مهدی را دارم، کعبه میخواهم چه کار؟
آنها به دور تو میگردند و من دور مهدی ...
به کعبه گفتم: با نگاه اول به تو، آرزوها مستجاب است، اما نگاهِ اولِ بماند برای مولایم ...
مکه نمی آیم تو را ببینم، من "کعبه" دارم ... کعبه ...
مولاجان تو کعبه ی مَنی ...
غمگین نبینمت در زمین ...
غم ت بر جانِ من مهدی جان.